خود را شکستم تا بیننم کیستم

ساخت وبلاگ

از سخن چینان شنیدم آشنایت نیستم

خاطراتت را بالا بیاور تا بگویم کیستم

 سیلی هم صحبتی از موج خوردن سخت نیست

صخره ام هر قدر بی مهری کنی می ایستم

 تا نگویی اشک های شمع ازکم طاقتی است

در خودم آتش به پا کردم ولی نگریستم  

 چون شکست آینه، حیرت صد برابر می شود

بی سبب خود را شکستم تا بیننم کیستم

 زندگی در برزخ وصل و جدایی ساده نیست

کاش قدری پیش از این یا بعد از آن می زیستم

 ****

کاش میشد دستت را بکنی تو گلوی روزگارت

طوری که خاطراتش را بالا بیاره بریزه بیرون

اونقدری بالا بیاره که هیچ اثری ازش تو دل روزگارت نمونه 

اونوقته که دیدن همقدمی دو تا آدم تو خاطراتت زجرت نده

زجه نزنی که امکان نداره ، مگه میشه

اونی که یه روزی برات قصه عاشقانه میخوند

الان از سایه تو فرار میکنه

اما همراه میشه با ...

یعنی همه چی بازی بود

یعنی رودست خوردی

یعنی .....

لبریزم از هزاران پرسش خاموش...
ما را در سایت لبریزم از هزاران پرسش خاموش دنبال می کنید

برچسب : بی سبب خود را شکستم, نویسنده : mkhiyal55a بازدید : 22 تاريخ : سه شنبه 16 شهريور 1395 ساعت: 6:07