میگفت یک روز عارفی ژنده پوش بر بساط کباب یک کبابی حاضر شد. کبابی در حال کباب کردن گنجشک بود و عارف ژنده پوش گرسنه.
عارف گفت : من گرسنه ام یکی از ان کبابها را به من بده
مرد کبابی : نمیدهم
عارف : اگر ندهی گنجشکهایت را که به سیخ کشیده ای کیش میکنم تا بپرند
مرد کبابی : خندید
عارف : کیش کرد و گنجشکها پر زدند و پریدند
هر چند راوی قرابتی با عرفا نداشت ولی مقصودش این بود که اگر باج ندهی کیشت میکنم.
بنده حقیر هم چنان مرد کبابی خنده ای کردم و گذشتم تا کیش شدم.
و امروز آن راوی کیش و مات
*******
دنیا دار مکافات است.
زیاده خواهی و ظلم و زور دوام ندارد.
از مکافات عمل غافل مشو
گندم از گندم بروید جو ز جو
برچسب : نویسنده : mkhiyal55a بازدید : 33